بعدها برای عزیزترینها همیشه کسی سروده، کسی نوحه کرده و کسی خوانده است. ولی عاشورا اولین و آخرین عزایی است که این همه سال دوام آورده است. تنها عزایی است که این همه آدم از ته دل، در آن سرودهاند، خواندهاند و نوحه کردهاند. بعضیها میگویند در مداحان قدیمی، عیار عشق بالاتر بوده. ولی عیار عشق را راحت نمیشود محک زد. آنچه که معلوم است، این است که مطمئنا بیشتر از امروزیها اهل سعی بودهاند.
یکشبه و چند روزه و با دورههای فشرده، کسی مداح نمیشده. سالها استاد میدیدهاند، پای منبر مینشستهاند و شاگردی میکردهاند. این دو صفحه را اختصاص دادیم به قدیمیترها، به پیرغلامها.
چی میپوشیدند؟
مداحی بدون لباس مخصوص، معنا نداشت. به کسی اجازة این کا را نمیدادند. «پالتو بلند، عرقچین یا فینه و عبا» لباس رسمی مداحی به حساب میآمد.
دوختن لباس مداحی کار هر کسی نبوده. خیاطهایی که این لباسها را میدوختند، شناس بودند چند خیاط مخصوص برای این کار بود. حاج جمالالدین عبدالوهابی یکی از مداحهایی بود که شغل اصلیاش خیاطی بود. دوخت لباس مداحیِ خیلیها را او انجام میداد. «حاج حسن سلیمی»، معروف به «حسن خیاط» هم از خیاطان معروف لباس مداحی بود.
عبای مداحی از چند جا تأمین میشده: مشهد، قم، کربلا، نجف و عربستان. اما عمدهاش از مشهد میآمد، چون ارزانتر بود.
عبای مداحها، تابستان و زمستان با هم فرق میکرد. تابستانها، عبای مشکی نازک استفاده میکردند، زمستانها، عبای کرکی «پشم شتر» که زرد و ضخیم بود. مداح، در تابستان بعد از اتمام مجلس، عبا را دست میگرفت و برمیگشت. اما زمستانها، لازم میشد عبا را روی سرش بکشد تا از سرما در امان بماند. حتی گاهی از آن به عنوان شالگردن استفاده میکردند. حنجرة مداح نباید سرما میخورد. این از نکات مهم بود.
عرقچین، کاربردهای زیادی داشت. غیر سیدها، یا به قول مردم مداحهای «عام»، از آن استفاده میکردند. موی سر مداح، نباید از حدی بلندتر میشد و عرقچین، معیار خوبی برای آن بود. عرقچین باید راحت روی سر مینشست و روی موها خط نمیانداخت.
سیدهایی که مداحی میکردند، فینة عراقی سر میگذاشتند. نوعی کلاه مخروطی شکل که از داخل حصیری بود و رویش با جیر قرمز پوشانده میشد. یک پارچة سبز هم به صورت باند، دور این کلاه میبستند. اگر یک مداح عام، از این نوع کلاه میخواست استفاده کند، باید به جای باند سبز، ترکیبی از نوارهای کرم و مشکی، دور کلاه میبست.
مداحهای قدیمی و معروفی مثل، سیدخلیل خانیان و سیدرضا مؤذن، هنوز هم از کلاه فینه استفاده میکنند.
چقدر میگرفتند؟
پول را داخل پاکت و کنار سینی چای میگذاشتند و اصطلاحا به آن «پای سینی» میگفتند.
هیچوقت پول را نمیشمردند. گاهی وقتها هم اصلا نمیگرفتند، چون شأن ائمه را بالاتر از مادیات میدانستند. رسم بود که چه فقیر دعوت کند چه غنی، مداح باید برود.
حوالی جنگ جهانی دوم، 60 سال پیش وقتی کارمندها 7 ریال میگرفتند، مداحها 1 ریال درآمد ماهانهشان بود.
چه رسم و رسومی داشتند؟
همیشه با وضو می خواندند.
رسم بود که روی پلة دوم سبز میایستادند و هیچوقت بالاتر نمیرفتند. پلههای بالاتر جای سخنران بود.
مداح با لباس کامل و مرتب در مجلس حاضر میشد. اگر هم در جمع، بزرگتر یا استادی بود، نمیخواند، مگر این که از او اجازه و رخصت بگیرد.
هر مداح، بسته به تخصصی که داشت، شناخته میشد. از این نظر، مداحها سه دسته بودند:
- مصیبتخوان (از مداحانی که الان هستند، آقای علی انسانی مثلا مصیبتخوان است)
- قصیدهخوان (مثلا الان آقای سیدمحمد موسوی، حاج علی ترابی و حاج رضا مهاجرانی قصیدهخواناند.)
- نوحهخوان (مثل حاج احمد صالح).
نوحهخوان معمولا ادامهدهندة مجلس میشد و کمتر برنامه را شروع میکرد.
مداحها براساس نوع مجلسی که در آن شرکت میکردند هم سه دسته بودند:
- روضهای، مثل حاج حسین خدامی، حسین محمدی و...
- ختم و ترحیم، مثل حسین باقری، قهار و...
- هیأتی، مثل حاج رضا مهاجرانی، علی ترابی و ذبیحالله ترابی.
ادارة هر کدام از مجلسها روش و قلق خاص خودش را داشت. کسی که مداح مجلس ختم میشد، میبایست قاری قرآن خوبی هم باشد و دستکم چند آیهای را از بر داشته باشد.
روضهخوان میبایست راوی خوبی باشد و شعر آسانی که همه بفهمند، بخواند.
مداح هیأتی هم این توانایی را داشت که شور و حال در مجلس ایجاد کند.
چطور شاگردی میکردند؟
ورود یک جوان به عرصة مداحی، راحت نبود. حتی در جمعهای خودمانی هم کسی که دورة شاگردی را خوب طی نکرده بود، وارد نمیشد.
بهتدریج و به اذن استاد وارد میشدند. پای منبر استاد بودند و کارش را زیرنظر میگرفتند.
گاهی به اجازة استاد، دو خط میخواندند، آن هم با ترس و لرز. بعدها هم اگر در مجلس استاد یا بزرگتری میآمد، امکان نداشت شاگرد مداحی کند.
همة مداحها دوست داشتند فرزندشان وارد این کار شود. جنبة معنوی داشت و البته جایگاه اجتماعی. معمولا هم این اتفاق میافتاد و پسر، راه پدر را میرفت. اما معمولا استاد پسر، پدر نبود. پدر با اعتباری که داشت، پسر را به اساتید معرفی میکرد. چون هر شاگرد باید چند استاد را تجربه میکرد. البته دست آخر، پسرها مثل پدرشان و متأثر از او میخواندند و این باعث میشد اسم پدر زنده بماند. علی ترابی پسر ذبیح الله ترابی، مداح قدیمی و نابینا از همین دست پسرهاست. کلا مداحها به اسم کوچک و اسم پدر یا استاد معروف میشدند. مثلا «حاج محمد مرشد اسماعیل».
شاگردی اینطور نبود که خانة استاد بروند. استاد، منبر میرفت و شاگردها همیشه در مجلساش حاضر بودند و کارش را زیر نظر میگرفتند. استاد قبل از هر چیز، به شاگردهایش شعر میداد تا روی آن تمرین کنند. از شعرهای ساده شروع میکردند. با ضرب آهنگ بیشتر و بحر کوتاهتر. ویژگی دیگر این شعرها که خیلی مهم بود، پندی بودن مضامین آن بود. به این شعرها «غزل پند» میگفتند. این مسأله، حکمت داشت. مداح، قبل از هر چیز، باید «مبلغ اخلاق» از کار در میآمد.
شاگرد، از محضر چند استاد استفاده میکرد. او، باید چهار بخش مهم را یاد میگرفت تا مداح شود. معمولا اینطور بود که برای هر کدام، یک استاد داشتند. اما دست آخر، یکی استاد اصلی میشد. مداح جوان، در پایان به سبک و سیاق یکی از استادانش در میآمد.
شعرها را چطور انتخاب میکردند؟
آن زمان، کتاب به ویژه کتاب شعر، کم بود. اگر هم کسی دسترسی داشت، کمتر از شعر کتابی استفاده میکرد.
مداحها اشعارشان را از دو راه به دست میآوردند. یا از کتابهای قدیمی و نایاب، شعرِ خوانده نشدة خوب پیدا میکردند یا از شاعرها، شعر اختصاصی میگرفتند.
شاعرها، علاقه داشتند شعرشان خوب خوانده شود و تأثیرگذار باشد. برای همین، اگر احساس میکردند کسی شعرشان را خوب نمیخواند، بهاش شعر نمیدادند. خرید و فروش شعر خوب و دست اول به راه بود. سال52 یک قصیدة 40 بیتی، تا 50 تومان ارزش داشت. گاهی هم یک شاعر، رندی میکرد و یک شعرش را به دو نفر در شرق و غرب تهران میفروخت. آن زمان، احتمال اینکه این دو نفر از این ماجرا باخبر شوند، خیلی کم بود.
چون مداحها سعی میکردند شعر تازه و اختصاصی داشته باشند، یادداشت کردن شعر مداحی در مجلس، کار خوبی به حساب نمیآمد و مداح موردنظر ناراحت میشد.
کتابهای معروف شعر برای مداحی و نوحهخوانی، خزائنالاشعار مرحوم جوهری، چاپ دهه30، دیوان فؤاد کرمانی، دیوان دکتر قاسم رضی، دیوان صغیر اصفهانی، دیوان شیخ محمد حسین غروی کمپانی و... بود. هنوز هم بعضی از شعرهای این کتابها خوانده نشده و تازه است.
مداح باید از حفظ میخواند و نوحهسرایی میکرد. اصولا یکی از معیارهایی که نشان میداد مداح به دردبخور و زحمتکشیده است، همین بود. روخوانی، مذموم بود و کسی جرأت نمیکرد. میگفتند طرف استاد ندیده و دود چراغ نخورده.
همین نکته باعث شده بود تا دو سال به تازه کارها اجازة خواندن ندهند و او باید در این مدت، اشعار را حفظ میکرد و به قول معروف، از بر میشد.
زمانبندی یک مجلس مداحی و سینهزنی
ابتدا مداح شروع میکرد به خواندن غزلی اخلاقی دربارة تواضع، عبادت و... با این روش، غلغله تمام میشد و کمکم حواس مردم جمع میشد.
مرحلة بعد، خواندن یک رباعی بود که در دستگاه شور خوانده میشد. با این رباعی، معلوم میشد مداح میخواهد دربارة چه کسی بخواند. سوز انداختن در دل مخاطب، از اینجا شروع میشد. چراغها کمکم خاموش میشد. مداح زمینه نوحه را میخواند و دوبندی را که حاضران باید تکرار کنند، آنقدر میگفت تا همه یاد بگیرند. به این دو بند، سر نوحه هم میگفتند.
اولین سینه را باید میاندار میزد. وسط میایستاد و بقیه دورش حلقه میزدند. میاندار معمولا قد بلند بود تا همه جای مجلس را ببیند و سعی میکردند از سادات باشد.
بعد نوبت به سینه سنگین میرسید. فاصله بین دو ضرب سینه، 2 تا 3 ثانیه بود. این مرحله، طولانی بود.
در این مرحله، سینهزنها، دو دسته میشدند و دور حسینیه میچرخیدند. وقتی دستة اول همراه با سینهزنی، عبارتی را تکرار میکرد. دسته دوم پشت سر آنها حرکت میکرد. معمولا هر چرخش دور حسینیه حدود 10 دقیقه طول میکشید.
مداح در پایان چرخش، چند بند میخواند تا دو دسته، آن را همزمان تکرار کنند و سینهزنی را تندتر یا آهستهتر کنند. در یک لحظه که بین مداح و میاندار مشخص بود، میاندار مظلومکشی میکرد. فریاد میزد. «مظلوم» و همه جواب میدادند «حسین»، به سر و صورت میزدند و هروله کنان دور میچرخیدند.
مداح با دعا و ذکر مصیبت، شور را کنترل و مراسم را تمام میکرد.